پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

دختر من

مامانی بازم اومدی

دختر مامانی این روزا خیلی شیطون شدی.خیلی فرز چهار دست وپا میری.دیروز میخواستم واسه بابایی افطار درست کنم ده بار اومدی تو اشپزخونه بغلت کردم با دستت اتاقو نشو نم دادی با هم رفتیم یه عروسک برداشتی و...اومدم به کارام برسم 3 دقیقه بعد یکی پشت سرم میگه دددددددددد مامانی بازم اومدی     ...
22 مرداد 1390

لالایی

دخترم خیلی خوشگل میخوابه .مامانی وقتی خوابیدی دلش برات تنگ میشه خیلییییییییییییییییییییییی ...
22 مرداد 1390

کشف های جدید

دختر گلم یه جای جدید تو خونه کشف کرده بین کتابخونه و میز تلویزیون یه فاصله کم هست که پارمیس کوچولو خیلی فرز اونجا رد میکنه و خودش رو به پشت دکور میرسونه.دیگه بعد از چسب زدن به تمام درهاوکشوهای دکوروجمع کردن میزهای عسلی و گلدان و...مامانی پرچم تسلیم رو بالا برد         ویه تصمیم جدید گرفت.وقتی خانم خانما بیداره هیچ کاری انجام نده و شیش دانگ حواسش پیش دخترش باشه.کارا بمونه واسه وقتی که نی نی لالا کرده    ...
22 مرداد 1390

خرید سیسمونی

دخترم نوه اوله .مامان بزرگ و بابابزرگ کلی چشم به راهن که بیایی وبابابزرگ یه عالمه پول داده وهمش سفارش میکنه بهترین چیزا رو واسه نوه من بخرین.خاله مهتاب از تهران کلی واست خرید کرد ومامانی هم سرویس های خواب وکالسکهوتخت پارکو.....از فروشگاههای اینترنتی سفارش داد.وسواس شده بودم وچند ماه آخر یا خرید میکردم یا شبا خوابشو میدیم. ...
22 مرداد 1390

بیمارستان آریا روز عید فطر

بیمارستانی که دخترم به دنیا بیاد رو اهواز انتخاب کردم.یه بیمارستان خصوصی با بهترین امکانات.روز 20 رو برای تولدت انتخاب کردیم ولی غافلگیرمون کردی و روز عید فطر اومدی.تو هم مثل مامانی شدی عیدی.قربونت برم ...
22 مرداد 1390

نی نی مونو بردیم خونه

پرستار مهربون بردت بخش نوزادان حمام  کردی مامانی یه لباس سبز برات خریده بود تنت کردن وقنداق صورتی پیچیدن بعد آوردنت پیش مامانی که شیر بخوری.شیر میخوردیو میخوابیدی کم گریه کردی قربونت برم.مامانی تا صبح نخوابید همش نی نی رو نگاه میکرد میگفت خوشگله خدا رو شکر...صبح بابای با یه دسته گل و کادو واسه ما اومد دنبالمون.ولی بهش گفتن باید بره و 2 ساعت دیگه بیاد .بابایی هم گفت من که الان دخترم رو میبرم وفرار میکنم بابایی یه عالمه نی نی رو بوسیدو رفت.دکتر اومد و گفت سالمه به سلامتی مرخصش میکنم .بعد همگی رفتیم خونه ...
22 مرداد 1390

تولد

ساعت 9.30 شب به دنیا اومدی  با صدای بلند گریه کردی و مامانی هم از ذوق شنیدن صدای خوشگلت گریه کرد.بابا ومامان بزرگ وخاله مهتاب ودوستامون وخاله راحیلا.عمو ناصر...همه پشت در اتاق عمل بودن و منتظر که پارمیس کوچولو بیاد.یه پرستار مهربون به اسم فایزه کلی زحمت کشید وعکس وفیلم ازت گرفت .بعد هم بردت پیش بابا اینا ...
21 مرداد 1390

داریم آماده میشیم نی نی بیاد

چون وبلاگتو دیر درست کردم بریم به گذشته . اول از آماده کردن اتاقت وخرید سیسمونی بگم                   بابایی گیر داد باید همه خونه رنگ بشه .دخترم میاد باید همه جا تمیز باشه                یه خونه تکونی حسابی کردیم ویکماهی رنگ کردیمو شستیمو .....اتاق نی نیمونو گفتیم هر دیوارش یه رنگی باشه .از اهواز هم نوار دیواری میکی موز خریدم ..سقف اتاق هم خاله مهسا یک ماهو نیم وقت گذاشت و درستش کرد                        ...
21 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر من می باشد