خاطره من از دخملی
امشب یاد ی خاطره ای افتادم .از دخترکم..وقتی من بردیا رو باردار بودم چون تو کم سن بودی یک عروسک رو مدت ها شیر میدادم پوشک میکردم و....تو چندین بار پرتش کردی و فشارش دادی یا چیزی تو دهنش میزاشتی . .چون عروسک بود من با آرامش باهات حرف میزدم و تو هم یاد گرفتی با اون سن کوچولوت از ی نوزاد مراقبت کنی ...امشب یاد اولین روزی افتادم که داداشت رو از بیمارستان آوردیم خونه . ..چون دست و پا میزد دور وایسادی و با تعجب نگاش کردی .اون لحظه حتما به تفاوتش با عروسک فکر میکردی . ...قیافه ات رو تو اون لحظه هیچ وقت فراموش نمیکنم 😆
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی