شام تولد
شیطون مامان همیشه ظهرها میخوابه.ولی امروز که من کلی کار داشتم پلک هم نزدی و همش در حال خرابکاری بودی.بابابزرگ کلی بغلت میکرد و میچرخوندت ولی کلی کنجکاو شده بودی و میخواستی ببینی چه خبر شده....خلاصه غذاها آماده شد و ..بالاخره دختر من اون روز به هیچ عنوان زبر بار نرفت بخوابه و با تمام توان خرابکاری کرد و هیچ چیزی به دل خودش نذاشت...وبه محض اینکه سوار ماشین شدیم که بریم خونه مادر جون جو جو خوابید وتا 2ساعت اول مهمونی بیدار نشد.بمیرم واسه دخترم .آخه کلی سوژه داشت از دیشب تا حالا و باید خسته میشد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی