بدون عنوان
بدون عنوان
خاطره من از دخملی
امشب یاد ی خاطره ای افتادم .از دخترکم..وقتی من بردیا رو باردار بودم چون تو کم سن بودی یک عروسک رو مدت ها شیر میدادم پوشک میکردم و....تو چندین بار پرتش کردی و فشارش دادی یا چیزی تو دهنش میزاشتی . .چون عروسک بود من با آرامش باهات حرف میزدم و تو هم یاد گرفتی با اون سن کوچولوت از ی نوزاد مراقبت کنی ...امشب یاد اولین روزی افتادم که داداشت رو از بیمارستان آوردیم خونه . ..چون دست و پا میزد دور وایسادی و با تعجب نگاش کردی .اون لحظه حتما به تفاوتش با عروسک فکر میکردی . ...قیافه ات رو تو اون لحظه هیچ وقت فراموش نمیکنم 😆
نویسنده :
مامانی
1:47
دخترم خانم شده
دخر گلم شب پیش تا دیر وقت هممونو بیدار نگه داشتی که برای مربی ورزشت نقاشی بکشی . خیلی سلیقه داری و پر از انرژی هستی .مامانی میدونه خیلی زود هست ولی در مورد آداب غذا باهات حرف میزنم.تو هم خیلی علاقه داری وه یک دختر لاغر و قد بلند بشی . با مامانی نون قهوه ای میخوری و حواس جمع شدی . جونم برات بگه به درس اهمیت میدی میگی میخوام دکتر زایمان بشم
نویسنده :
مامانی
1:42